زلیلائی شنیدم یاعلی گفت
به مجنونی رسیدم یا علی گفت
مگراین وادی دارالجنون است
که هردیوانه دیدم یاعلی گفت
نسیمی غنچه ای راباز میکرد
به کوشش غنچه کم کم یاعلی گفت
چمن باریزش باران رحمت
دعائی کردواوهم یاعلی گفت
یقین پروردگار آفرینش
به موجودات عالم یاعلی گفت
خمیرخاک آدم راسرشتند
چوبر می خواست آدم یاعلی گفت
نزول وحی منزل شد به طاها
ملک دروقت رفتن یاعلی گفت
محمد درشب معراج برخاست
به قصدقرب اعظم یاعلی گفت
مگرخیبر زجایش کنده می شد
یقین آنجا علی هم یاعلی گفت
علی راضربتی کاری نمی شد
گمانم ابن ملجم یا علی گفت
دلا باید به هردم یاعلی گفت
نه هردم بل دمادم یاعلی گفت